بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران
تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, | 11:30 | نویسنده : علی ص

 

 
 
 
 به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.

قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،
 
 
 
 به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.

قبل از اینکه از همسرتان شکایت کنید،
 
 
 
 به کسی فکر کنید که برای داشتن یک همدم،
 
 
 
 به درگاه خدا زاری می کند.

امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،
 
 
 
 به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام،
 
 
 
 به بهشت رفته است.

قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنید،
 
 
 
 به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد،
 
 
 
 امّا عقیم است.

قبل از آنکه شکایت کنید که چرا  کسی،
 
 
 
 خانه تان را تمیز نکرده یا جارو نزده،
 
 
 
 به آدم هایی فکر کنید که مجبورند شب را در خیابان بخوابند.

پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،
 
 
 
 به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.

و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید،
 
 
 
و از آن شکایت کنید،
 
 
 
 به افراد بیکار و ناتوان،
 
 
 
و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند،
 
 
 
 فکر کنید.


زندگی،یک نعمت است.
 
 
 
 از آن لذّت ببرید.
 
 
 
 آنرا جشن بگیرید،
 
 و ادامه اش دهید.

 

 

 

زندگی،یک نعمت است.
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید،


تاريخ : سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, | 11:27 | نویسنده : علی ص

انسانها

ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و ...

دسته اول
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.


دسته دوم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است.


دسته سوم
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند
آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.


دسته چهارم
آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند
شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.



تاريخ : شنبه 20 آبان 1391برچسب:, | 15:42 | نویسنده : علی ص

درو کردن گندم یا هنگامی که زنها پنبه می رشتند این چهاربیتی ها را می خواندند و من از همان زمان کودکی با این چهاربیتی ها خو گرفته بودم و زیر لب گاهی وقتها در تنهایی زمزمه می کردم و آنچه از آنها هنوز یادم می آید این چنین بود :

صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد

 

زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد

 

 

صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد

 

 

ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد

 

 

صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد

 

 

رفیق الداغی مرو ننه گل محمد

 

 

الداغی بی وفای ی ننه گل محمد

 

 

تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد

 

 

امروز که دور دورونس ننه گل محمد

 

 

اسب سیات د جولونس ننه گل محمد

 

 

ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد

 

 

اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد

 

 

وصف شما د ایرونس ننه گل محمد

 

 

عکس شما د تهرونس ننه گل محمد

 

 

کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد

 

 

کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد

 

 

کو اجاقت  کو اتاقت ننه گل محمد

 

 

کو برارای قولچماقت ننه گل محمد

 

 

گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد

 

 

تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد

 

 

او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد

 

 

آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد

 

 

قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد

 

 

زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد

 

 

الای بمیره قاتلت ننه گل محمد

 

 

خنک ر و دل مادرت ننه گل محمد

 

 

اصل و ریشه گل محمد از کردهای خراسان بود که عموما از لحاظ ریشه ، پیوسته به همان کردهای کردستان هستند که در دوران صفویه و دوران نادر با انگیزه و اهداف سیاسی جا به جا می شدند و علتش این بود که با نیروهای آنها ، مرز شرقی را از هجوم تاجیک ها حفظ کنند ، کردهای خراسان که در مناطق شمالی اسکان داده شده اند بعلت شبیه بودن این منطقه به کردستان از لحاظ آب و هوا و کوهپایه ، مراتع و دشتها و امکان ییلاق و قشلاق به کار شبانی می پرداختند و گل محمد بعنوان یک قهرمان منطقه ای ، از طایفه و تیره ای معروف به میشکالها ، در خانواده کلمیشی رشد کرد و به عنوان یک مبارز در منطقه سبزوار ظهور کرد .

 

گل محمد در زمان خود عصیان کرد و به عنوان یک نیروی معترض با حکومت به مبارزه برخاست و در پایان با مرگی که خود برگزید ، تن به خفت و خواری نداد. گرچه گل محمد در نگاه مردم عزیز بود و لیکن بودند افرادی که بعد ار مرگش ، هنوز او را یاغی می دانستند که به اموال مردم دست درازی می کرد .

محمود دولت آبادی در یکی از سفرهای تحقیقاتی اش به ولایت سنگرد ، به خانه کسی که ارباب سنگرد بود می رود و وقتی درباره گل محمد می پرسد ارباب سنگرد خیلی خلاصه به او می گوید : گل محمد یک دزد بود که در این کوهها (اشاره به طرف کوه سنگرد) کشتندش . و بعد که دولت آبادی تحقیقات بعدی را انجام می دهد ، می فهمد که ارباب سنگرد ، خود یکی از حریفهای گل محمد کلمیشی بوده است . در همین سفر کدخدای زعفرانی از مظلومیت خودش صحبت می کند و می گوید : خان محمد بعد از کشته شدن برادرش گل محمد، می خواسته او را بکشد و او مدتی به خانه نمی آمده و خان محمد همه اش توی دشت می آمده کمین می کرده و من هم از بالا خانه منزلم پایین نمی آمدم و گرنه در تیررس گلوله خان محمد بودم .

سرهنگ 94 ساله ای که جزء گروه عملیاتی که از مرکز برای سرکوبی گل محمد مامور شد ، بوده و نمی خواهد نامی از او برده شود می گوید : آنچه محمود دولت آبادی در کلیدر نوشته است یک دروغ بزرگ است ، اصلا چنین چیزی وجود نداشته است . گل محمد دزدی بود که مردم روستاهای سبزوار ازدست او به تنگ آمده بودند و او به رئیس ژاندارمری وقت سبزوار توسط شخصی به نام الداغی ( در رمان کلیدر به نام آلاجاقی نام برده شده است ) که ارباب چند پارچه آبادی بود ،رشوه می داده و در امنیت کامل ژاندارمری دست به غارت مردم می زده و بعد از مدتی دولت مرکزی برای سرکوب گل محمدها به نیروی ویژه ای به سرپرستی سرهنگ باخدا وموءمنی به نام میرفندرسکی ماموریت داد که گل محمدها را سرکوب کنند که با کمک نیروهای بومی ، گل محمد در کوههای اطراف سبزوار سرکوب و کشته شد و جنازه او را نزدیک ژاندارمری سبزوار به خاک سپردند . یادم می آید تنها کسی که از مرگ گل محمد خیلی ناراحت بود ، الداغی بود که از کنار چپاول گل محمد به نان و نوایی می رسید .

محمدعلی نودهی یکی از بازاریان شهر سبزوار که در خیابان بیهق مغازه لباس فروشی دارد می گوید: من سالیان سال است که خانواده کلمیشی را می شناسم ، شغل اصلی آنها اکثرا مالداری ( چوپانی )و کشاورزی است حتی پسر گل محمد و خان محمد از مشتریهای من هستند ، مردمانی خوش حساب و باغیرت هستند ،من کمتر مشتری به خوش حسابی آنها که حتی به صورت نسیه از من جنس می گیرند دیده ام،زن گل محمد که خدا رحمتش کند و دو سال پیش از دنیا رفت ، می گفت ،موقع کشته شدن گل محمد پسرش تازه به دنیا آمده بود .به نظر من یکی از دلایلی که گل محمدها یاغی شدند به خاطر غیرت و تعصبی که نسبت به خانواده داشتند بود و به گمانم تجاوزی بود که امنیه ها به زن گل محمد یا فکر کنم به خواهرش می کنند او امنیه ها را می کشد و همین باعث می شود که برای همیشه فراری باشند و به مرور زمان یاغی می شوند. البته طوری که می گویند او کاری به فقرا نداشته حتی به خیلی از آنها کمک هم می کرده ، در اصل او یاغی بوده که حامی فقرا و محرومان بوده و دلیل مظلومیت گل محمد خیانتی بود که از جانب دوستانش به او شد ، همچون الداغی و علی اکبر دهنه ای ، که البته بعد از هفت، هشت سالی که خان محمد فراری بود ، می آید و علی اکبر دهنه ای را در روستای دهنه سنگ کلیدر ، زنده در آتش می سوزاند و انتقام برادرش و عمویش را می گیرد.

دولت آبادی  که خود هیچ یک از گل محمدها را ندیده است می گوید: هیچ کدام از گل محمدها زنده نیستند مگر قهرمانهای حاشیه ای که در متن کتاب نیامده اند ، از قهرمانان اصلی رمان ، آن زمان آلاجاقی زنده بود ، قربان بلوچ و پسر یکی از زنهای خان محمد و تمام زنهای رمان کلیدر هم ، از عمق چشمان سیاه زن جوانی روئیده اند که بر لب باریکه جوی سوزن ده به برداشتن آب نشسته بود در هنگام تحقیق رمان کلیدر .

 گل محمد در زمان عصیانش مادری نداشته است و من نمی خواستم قهرمان رمانم بدون مادر باشد و برای همین شخصیت بلقیس را آفریدم . بعد از خیانتی که علی اکبر دهنه ای ارباب ده دهنه سنگ کلیدر به گل محمد می کند ، گل محمدها را در کوههای کلیدر می کشند و خان محمد برادر بزرگتر از صحنه درگیری جان سالم به در می برد و فرار می کند ، امنیه ها جنازه گل محمد، بیگ محمد، صبرو و سر بریده علیخان (خان عمو) را برای عبرت دیگران دور شهر می گردانند و بعد از گرفتن عکس یادگاری ، کمی دورتر از رباط شهر که ژاندارمری سابق در آنجا مستقر بود به خاک می سپارند این واقعه درست در سال 1323 هجری شمسی اتفاق افتاد ، بعضی ها بر جنازه شادی کردند و بعضی ها گریه .

حمید نیک فر دانشجوی حقوق می گوید : گل محمد سنبلی از عشق و ایثار و محبوب خطه کویر است ،چه خوب است شورای اسلامی شهر سبزوار ، محل دفن گل محمدها را بازسازی کند و به نظر بنده بهتر است که نام یکی از خیابانها یا یکی از میدانهای اصلی شهر را به نام گل محمدها کنند .

در جلسه پرسش و پاسخی ، از دولت آبادی می پرسند آیا رمان کلیدر واقعیت داشته است ؟ وی می گوید : هیچ وقت از نویسنده ای نپرسید که آیا داستان شما واقعیت دارد یا ندارد . در جای دیگری دولت آبادی می گوید : قهرمانان کلیدر مردمانی غیرافسانه ای و غیرتاریخی در معنای رسمی آن هستند چون تا امروز در ادبیات معاصر ایران ما کسی به صرافت این عشق نیفتاده است تا این مردمان را آنگونه که واقعا هستند ، زیبا ، استوار و به قامت چنانکه همدوش و همبر اسطوره بنمایند ، بنگرد .و در مورد قهرمانان کلیدر می گوید : تمام شخصیت های کلیدر ، همه شان از وجود منند و به عبارتی ، تمام این قهرمانها، بازتاب وجود منند.

 

منبع : روزنامه همشهری مورخه 22/12/1387 ،علیرضا فرخزادیان .

 



تاريخ : چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, | 10:20 | نویسنده : علی ص

نوعی از معماری روستایی که در تمام دنیا کم‌نظیر است و انقدر حیرت آور است که سالانه تعداد زیادی از گردشگران را به سوی خود می‌خواند، آنقدر که دیگر اهالی روستا.... طبق تصور بیشتر ایرانی‌ها روستای کندوان، یکی از 3 روستای سنگی - صخره‌ای دنیا، در حوالی تونل کندوان قرار دارد اما در حقیقت اینطور نیست و این روستای شگفت‌انگیز و منحصربه فرد در استان آذربایجان شرقی، تبریز قرار دارد. پروفسور دیوید رول، باستان شناس مشهور انگلیسی معتقد است این روستا محل هبوط حضرت آدم است و احتمالا بهشت عدن در آن جا واقع شده است.

در حالی‌که اطمینانی در صحت گفته‌های این باستان شناس انگلیسی وجود ندارد.  



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, | 14:37 | نویسنده : علی ص

فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام.

زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب .

در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد.

من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت.

دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید .اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید ، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد .

من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم . نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.

هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید . زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید. 



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
href= href=div class=TopSid2div class=TopPost2/a Fall Hafez10a href=/i¢